تصور کردن. انگاشتن. (فرهنگ فارسی معین) : یعنی چونکه وهم کنی که او هست شد اندر عالم واجب آید... (دانشنامۀ علائی ص 54) ، تصور غلط کردن. پنداشتن. (فرهنگ فارسی معین)
تصور کردن. انگاشتن. (فرهنگ فارسی معین) : یعنی چونکه وهم کنی که او هست شد اندر عالم واجب آید... (دانشنامۀ علائی ص 54) ، تصور غلط کردن. پنداشتن. (فرهنگ فارسی معین)
دریافتن. فهمیدن. درک کردن. (یادداشت مؤلف) : سخن ها را شنیدن میتوانست ولیکن فهم کردن می ندانست. نظامی. گفتش ای شاه جهان بی زوال فهم کژ کرد و نمود اورا خیال. مولوی. تا کنی فهم آن معماهاش را تا کنی ادراک رمز فاش را. مولوی. مگس را تو چون فهم کردی خروش که ما را به دشواری آمد به گوش ؟ سعدی. فهم سخن چون نکند مستمع قوت طبع از متکلم مجوی. سعدی. تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است در آستینش یا دست و ساعد گلفام. سعدی. زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک دیوبگریزد از آن قوم که قرآن خوانند. حافظ. رجوع به فهم شود
دریافتن. فهمیدن. درک کردن. (یادداشت مؤلف) : سخن ها را شنیدن میتوانست ولیکن فهم کردن می ندانست. نظامی. گفتش ای شاه جهان بی زوال فهم کژ کرد و نمود اورا خیال. مولوی. تا کنی فهم آن معماهاش را تا کنی ادراک رمز فاش را. مولوی. مگس را تو چون فهم کردی خروش که ما را به دشواری آمد به گوش ؟ سعدی. فهم سخن چون نکند مستمع قوت طبع از متکلم مجوی. سعدی. تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است در آستینش یا دست و ساعد گلفام. سعدی. زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک دیوبگریزد از آن قوم که قرآن خوانند. حافظ. رجوع به فهم شود
پیوستن. جمع کردن. گرد کردن. فراهم آوردن: هر مال کز ولایت سلطان بهم کند بر لشکر و خزینۀ سلطان برد بکار. فرخی. به صره زر بهم کردم و به بدره درم همی روم که کنم خلق را از این آگاه. فرخی. چون بهم کردی بسیار بنفشه طبری باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری. منوچهری. نکرد از بزرگان عالم جز او کسی علم و ملک سلیمان بهم. ناصرخسرو. بهم کرده کنیزی چند جماش غلام وقت خود کای خواجه خوش باش. نظامی. به گیتی هر کجا درد دلی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. عراقی همدانی
پیوستن. جمع کردن. گرد کردن. فراهم آوردن: هر مال کز ولایت سلطان بهم کند بر لشکر و خزینۀ سلطان برد بکار. فرخی. به صره زر بهم کردم و به بدره درم همی روم که کنم خلق را از این آگاه. فرخی. چون بهم کردی بسیار بنفشه طبری باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری. منوچهری. نکرد از بزرگان عالم جز او کسی علم و ملک سلیمان بهم. ناصرخسرو. بهم کرده کنیزی چند جماش غلام وقت خود کای خواجه خوش باش. نظامی. به گیتی هر کجا درد دلی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. عراقی همدانی
قرض گرفتن: (هوافسرده بحدی که وام کرده مگر برودت از دم بد خواه شاه عرش جناب) (وحشی) وام گزاردن (گزاشتن) : پرداختن قرض تادیه دین: (دستوری خواه بنده را تبه نشابور بازگردد و وام بگزارد)
قرض گرفتن: (هوافسرده بحدی که وام کرده مگر برودت از دم بد خواه شاه عرش جناب) (وحشی) وام گزاردن (گزاشتن) : پرداختن قرض تادیه دین: (دستوری خواه بنده را تبه نشابور بازگردد و وام بگزارد)